هیچ اتفاقی برای من نمی افتد
:یادداشت پشت جلد
"داستانهای این کتاب سرگذشت کسانی است که به ناچار ترک میهن گفته و از سرزمین مادری دور افتاده اند. آنان تا بفهمند در مسیر تبعید و مهاجرت چه بر آنان گذشته و اکنون کجا ایستاده اند، گاه به طنز و شوخی، و گاه به تلخی و سردی نیشتر بر عقده های ناگشوده ی خویش می زنند تا سر باز کنند- تا زندگی ادامه یابد.
پیش از آنکه از ایران خارج شوم بر این باور بودم که من جهان وطنم و پهنه ی گیتی سرای من است.
اما اکنون که یک چهارم یک قرن از آن زمان و از آن خیال می گذرد، به این رسیده ام که میهن تنها خاکی در حصار مرزها نیست، و آنکه می گوید زبان فارسی میهن من است، انسانی است از تنهایی به گوشه ای خزیده و به زبان پناهیده که این را می گوید از سرِ ناچاری تا نگوید که نمی دانم که کیستم.
جهان تا بتواند بچرخد، خواسته های ما را حدّ می گذارد؛ و خواسته های جهانِ کنونی پهنه ی یگانه ی گیتی را تکّه پاره کرده و در مرزهایی به نام "میهن" جا داده است؛ چنانکه در میهن خودت که نباشی، بی شک در میهن دیگرانی؛ و در میهن دیگران که باشی، در چنبره ی فرهنگ و آداب میهنی هستی که ساکنانش که خود را صاحبانش می دانند، ریزترین رمز و راز و اشاره های فرهنگ و زبانش را می دانند و می فهمند و تو تازه آمده ای تا آغاز کنی به آموختنِ هرچیزش؛ و آنگاه که آموختی، باید بسی از آموخته های تازه را جایگزینِ آموخته های پیشینَت کنی. و تازه اینجاست که می بینی همه ی چیزهای پیشین را نه می خواهی و نه می توانی از خیال و از رفتارت بزدایی و یا بیرون بریزی. و دیگر اینکه آدمهای این "میهنِ دیگر" تو را چگونه می بینند و یا می پذیرند!"