top of page

RECENT POSTS: 

FOLLOW ME:

  • Facebook Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • Instagram Clean Grey

هیچ اتفاقی برای من نمی افتد


:یادداشت پشت جلد

"داستانهای این کتاب سرگذشت کسانی است که به ناچار ترک میهن گفته و از سرزمین مادری دور افتاده اند. آنان تا بفهمند در مسیر تبعید و مهاجرت چه بر آنان گذشته و اکنون کجا ایستاده اند، گاه به طنز و شوخی، و گاه به تلخی و سردی نیشتر بر عقده های ناگشوده ی خویش می زنند تا سر باز کنند- تا زندگی ادامه یابد.

پیش از آنکه از ایران خارج شوم بر این باور بودم که من جهان وطنم و پهنه ی گیتی سرای من است.

اما اکنون که یک چهارم یک قرن از آن زمان و از آن خیال می گذرد، به این رسیده ام که میهن تنها خاکی در حصار مرزها نیست، و آنکه می گوید زبان فارسی میهن من است، انسانی است از تنهایی به گوشه ای خزیده و به زبان پناهیده که این را می گوید از سرِ ناچاری تا نگوید که نمی دانم که کیستم.

جهان تا بتواند بچرخد، خواسته های ما را حدّ می گذارد؛ و خواسته های جهانِ کنونی پهنه ی یگانه ی گیتی را تکّه پاره کرده و در مرزهایی به نام "میهن" جا داده است؛ چنانکه در میهن خودت که نباشی، بی شک در میهن دیگرانی؛ و در میهن دیگران که باشی، در چنبره ی فرهنگ و آداب میهنی هستی که ساکنانش که خود را صاحبانش می دانند، ریزترین رمز و راز و اشاره های فرهنگ و زبانش را می دانند و می فهمند و تو تازه آمده ای تا آغاز کنی به آموختنِ هرچیزش؛ و آنگاه که آموختی، باید بسی از آموخته های تازه را جایگزینِ آموخته های پیشینَت کنی. و تازه اینجاست که می بینی همه ی چیزهای پیشین را نه می خواهی و نه می توانی از خیال و از رفتارت بزدایی و یا بیرون بریزی. و دیگر اینکه آدمهای این "میهنِ دیگر" تو را چگونه می بینند و یا می پذیرند!"

حوض یشم

 

چنانکه رستم الحکما می گوید، در میان دریاچه‎ی روبروی چهلستون حوض کوچکی از سنگ یَشم برای تفریح شاه سلطان حسین صفوی ساخته بودند. او با سوگلی‎اش در جایی مخصوص که برایش تدارک دیده بودند به تماشای پیکر برهنه‎ی زیباترین دختران ایران می‎نشست که با پیچ و تاب تَن‎های لطیف‎شان در آن آبِ پاک، شناکنان برایش دلبری میکردند:حکایتِ حوض یَشم، راحتخانه، حظخانه و لذّتخانۀ شاه سلطان حسین"وقتی که آن فخرِ ملوک با معشوقۀ خود بر آن نشیمن می‎نشست، آب پاکی در آن حوض یشم جاری [بود] و جواهر رنگارنگ و لعل‎های رخشانِ بسیار در آن میریختند. پیوسته از فوّارهاش آب می‎جوشید. کشتی بسیار خوبی ساخته و در آن انداخته بودند که گاهگاهی شاه شاهان با زنان ماه‌طلعتِ حورلقای خود در آن می‎نشست و آن کشتی را به گردش می‎انداختند و او حظّ میکرد و لذّت میبرد.زنان ماه پیکرِ سیم اندامِ سروقدِ گلرخسارِ سمَن‎بَرَش در آن دریاچه به شناوری و آب‎بازی مشغول [میشدند] و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطانِ جمشید نشان، در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاه‎نشین، بر لبِ حوض یشمِ پُرجواهر جلوس مینمود.

SEARCH BY TAGS: 

No tags yet.
bottom of page