top of page

RECENT POSTS: 

FOLLOW ME:

  • Facebook Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • Instagram Clean Grey

مرز


مرزها همیشه دو سو دارند

و تو

همیشه پشتِ مرزی هستی

مگر در خیال

یا در جهانِ داستان

در این رمان ما همراه با کتایون و بهرام و کودک خردسالشان سایه، ایران را ترک می کنیم و در پشتِ مرزهای میهن، همراه با این خانواده با مشکلهای گوناگونی روبرو می شویم، مشکلهایی که برای حل آنها گاهی بر سر دوراهی ایستاده و ناچار می شویم مرزهای اخلاقی و ارزشیِ پیشینمان را با دیدی تازه ارزیابی کنیم.

رمان «مرز» بخش دیگری از زندگی شخصیت های رمان «تو هم آرام می گیری» است. این دو رمان را می توان مستقل از یکدیگر خواند.


حوض یشم

 

چنانکه رستم الحکما می گوید، در میان دریاچه‎ی روبروی چهلستون حوض کوچکی از سنگ یَشم برای تفریح شاه سلطان حسین صفوی ساخته بودند. او با سوگلی‎اش در جایی مخصوص که برایش تدارک دیده بودند به تماشای پیکر برهنه‎ی زیباترین دختران ایران می‎نشست که با پیچ و تاب تَن‎های لطیف‎شان در آن آبِ پاک، شناکنان برایش دلبری میکردند:حکایتِ حوض یَشم، راحتخانه، حظخانه و لذّتخانۀ شاه سلطان حسین"وقتی که آن فخرِ ملوک با معشوقۀ خود بر آن نشیمن می‎نشست، آب پاکی در آن حوض یشم جاری [بود] و جواهر رنگارنگ و لعل‎های رخشانِ بسیار در آن میریختند. پیوسته از فوّارهاش آب می‎جوشید. کشتی بسیار خوبی ساخته و در آن انداخته بودند که گاهگاهی شاه شاهان با زنان ماه‌طلعتِ حورلقای خود در آن می‎نشست و آن کشتی را به گردش می‎انداختند و او حظّ میکرد و لذّت میبرد.زنان ماه پیکرِ سیم اندامِ سروقدِ گلرخسارِ سمَن‎بَرَش در آن دریاچه به شناوری و آب‎بازی مشغول [میشدند] و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطانِ جمشید نشان، در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاه‎نشین، بر لبِ حوض یشمِ پُرجواهر جلوس مینمود.

SEARCH BY TAGS: 

No tags yet.
bottom of page