از رستم التواریخ / حکایت حوض یَشم و لذت خانۀ شاه سلطان حسین
چنانکه رستم الحکما می گوید، در میان دریاچهی روبروی چهلستون حوض کوچکی از سنگ یَشم برای تفریح شاه سلطان حسین صفوی ساخته بودند. او با سوگلیاش در جایی مخصوص که برایش تدارک دیده بودند به تماشای پیکر برهنهی زیباترین دختران ایران مینشست که با پیچ و تاب تَنهای لطیفشان در آن آبِ پاک، شناکنان برایش دلبری میکردند:حکایتِ حوض یَشم، راحتخانه، حظخانه و لذّتخانۀ شاه سلطان حسین"وقتی که آن فخرِ ملوک با معشوقۀ خود بر آن نشیمن مینشست، آب پاکی در آن حوض یشم جاری [بود] و جواهر رنگارنگ و لعلهای رخشانِ بسیار در آن میریختند. پیوسته از فوّارهاش آب میجوشید. کشتی بسیار خوبی ساخته و در آن انداخته بودند که گاهگاهی شاه شاهان با زنان ماهطلعتِ حورلقای خود در آن مینشست و آن کشتی را به گردش میانداختند و او حظّ میکرد و لذّت میبرد.زنان ماه پیکرِ سیم اندامِ سروقدِ گلرخسارِ سمَنبَرَش در آن دریاچه به شناوری و آببازی مشغول [میشدند] و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطانِ جمشید نشان، در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاهنشین، بر لبِ حوض یشمِ پُرجواهر جلوس مینمود.
آن حوض یشمِ پر از جواهر رنگارنگ و پر از آب جانبخشِ پاک که گلاب و عرق بیدمشک به آن میافزودند، از فیضِ نظر آن بهشتی سرشت، رشکِ کوثر و تسنیم[1] بود، و آن وجود ذیجود از تماشای آن سرابوستانِ پر گل و ریاحین در وجد و سرور [شده] و از اندوه و غصه دور میبود.حجرۀ وسیعی که طاق آن بسیار مرتفع بود ساختند و دو ستون زراندود، از دیواری به دیوار دیگر در میانش قرار دادند. مَهدی زرین با طنابی ابریشمین بر آن ستونها بستند، و آن سلطان با همسران حوروَش خود در آن مَهدِ ناز میخوابیدند و کنیزکان ماهرخسار آنرا میجنبانیدند. چند حلقۀ زرین به سقف حجرۀ وسیع دیگری با نام راحتخانه، و با طاق بلند، نصب نموده بودند، و نشیمنی از چرم زراندود با طنابهای ابریشمین بر آن حلقهها آویخته بودند. او با دلبندِ خود در آن مینشستند و لعبتان سمَنبَرِ گُلرخسار آنرا به جانب بالا حرکت میدادند.در آن سرای بهشتمانند̊ حجرۀ دلگشایی ساختند و مکانی عمیق در آن بنا نمودند که از دو طرف سراشیب بود. دهنهی بالای آن بیش از هفت متر و دهنهی زیر یک متر بود، و از بالا تا پایین در آن سنگِ مرمر نصب نموده و آنرا با زینت بسیار آراسته بودند که گاهگاهی آن یگانهی روزگار برهنه میشد و یک زوجۀ ماهسیمای سیماندام خود را برهنه مینمود و از بالای آن مکان رو بروی هم مینشستند و پاهای خود را فراخ مینهادند و از روی خواهش̊ همدیگر را بهدقت تماشا مینمودند و میلغزیدند. از آن بالا تا زیر چون بههم میرسیدند، الفِ راست به خانهی کاف فرو میرفت. پس آن دو طالب و مطلوب دست بر گردن همدیگر مینمودند و بعد از دستبازی و بوس و کنارِ بسیار، آن بهشتیسرشت با زوجۀ حورسیمای خود مجامعتی روحبخش مینمود که واه واه چه گویم از لذّت آن! (اللهم ارزقنا و جمیع المؤمنین).[2] آنجا را حظخانه می نامیدند.حجرۀ مدوّرِ وسیعی با زینت بسیار در آن سرای پر نشو و نما ساختند. گاهگاهی آن سَروَرِ سلاطینِ عهدِ خود، با چهل پنجاه نفر از زنان ماه طلعت، پری رفتار، چشمجادوی هلال ابروی مشگین گیسویِ پرنازِ عشوهپرداز ِ خود، بی لباس در وسط آن حجرۀ پر زینت و آینه مینشست، و آن لعبتان شوخ و شنگِ مذکور به دورش برهنه مینشستند. هر یک از آنان یک نازبالش پُر از پَرِ قوی اطلس و حریر و دیبا و پرنیان و زربفت به زیر کمر خود مینهادند و پاهای خود را بهزیر کمر و زانو می کشیدند و به پشت می خوابیدند و عشوهها و غمزهها و نازها مینمودند و شوخیها با هم مینمودند و لطیفهها به هم میگفتند و میشنیدند.شاه از هر طرف آن ماهوَشانِ سیماندام را تماشا مینمود، و از هر یک که خوشترش میآمد، به دست مبارکِ خود دستش را میگرفت و به مردی و مردانگی او را در میان میخوابانید و پاهای نازکِ حنای نگار بستۀ او را بر دوش مبارک خود میانداخت و عمود لحمیِ[3] سختِ مانندِ فولاد خود را بر سپرِ مدوّرِ طولانی[4] سیمینِ نازکِ آن نازنین فرو میکوفت، و مجامعتی خسروانه مینمود که لاحول ولا قوة الابالله، و آن حجره را لذّتخانه میخواندند."[1] . نام چشمهای در بهشت.[2] . خدا به ما و همۀ مؤمنان عطا فرماید.[3] . عمود لحمی به معنای گرز گوشتی است که در این کتاب به معنای آلت تناسلی مرد به کار برده شده.[4] . منظور آلت تناسلی زن است.