top of page

RECENT POSTS: 

FOLLOW ME:

  • Facebook Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • Instagram Clean Grey

رمزگشایی از رازهای ادبیات کلاسیک فارسی

نگاهی به کتاب شاهد بازی در ادبيات فارسی از سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، تهران

کمتر کسی است که دست‌کم آغاز اين ترکيب‌بند زيبای وحشی بافقی را نشنيده باشد که می‌گويد:

دوستان شرح پريشانی من گوش کنيد داستانِ غمِ پنهانی من گوش کنيد

قصه بی سر و سامانی من گوش کنيد گفت و گوی من و حيرانی من گوش کنيد

و تا آخر.

اما آقای سيروس شميسا نشان می‌دهد که معاصران و برای نمونه استاد جلال‌الدين همايی يک بند اين ترکيب‌بند را به ميل خودشان حذف ‌کرده‌اند، و اين همان بندی است که دليل پريشانی، بی سر و سامانی و حيرانی وحشی بافقی را بيان کرده و داستان غم پنهانی او را شرح می‌دهد و آن بند اين است:

ای پسر چند به کام دگرانت بينم سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم

مايه عيش مدام دگرانت بينم ساقی مجلس عام دگرانت بينم

تو چه دانی که شدی يار چه بی باکی چند

چه هوس‌ها که ندارند هوسناکی چند

اين همان است که نشان می‌دهد معشوقِ شاعر یک پسر است و نه یک زن یا دختر.

در نمونه‌ای ديگر آقای محمد علی فروغی معروف، "مصحح کليات سعدی" برای خودشان تصميم می‌گيرند که "هزليات"، "المضاحک" و "خبيثات" سعدی را به طبع نرسانند!

اين کار به همين جا پایان نمی‌يابد. وقتی هزار و يک‌شب را به زبان‌های ديگر ورق می‌زنیم، می‌بينیم پر است از صحنه‌های اروتيک و شرح رابطه‌های جنسی، اما در متن ترجمه شده از روی نسخه‌ی عبداللطيف طسوجی که دستیابی به آن آسان است، بسياری از داستان‌هاي اروتیکِ آن حذف شده‌اند. يا برای مثال دلمان خوش است که آثار ميلان کوندرا به فارسی ترجمه شده و ما هم آن‌ها را خوانده‌ و يا می‌خوانيم. اما آخر اگر صحنه‌های عشق‌بازی و هم‌خوابگی‌ها از آثار ميلان کوندرا حذف شوند به معنای مسخ آنهااست!

در ابتدای "عشقهای خنده‌دار" از انتشارات روشنگران، ترجمه فروغ پورياوری آمده است:

"ناشر وظيفه دارد به خواننده فارسی زبان يادآوری کند از اين مجموعه سه داستان به دليل توصيفهای صريح و بی‌پرده نويسنده حذف و اندک تغييرات الزامی در داستانها با علامت [...] مشخص شده‌اند.

و يا در پيش‌گفتار کتاب شوخی، همان انتشاراتی چنين می‌گويد:

"... که به حکم صداقت حرفه‌ای اعتراف کنيم که برغم تمام تلاش برای حفظ امانت در ترجمه، بناچار در بعضی جملات اندک دخل و تصرفی کرده و قسمت چهار از بخش پنجم را نيز به دليل بی‌پروايی نويسنده در توصيف لحظه به لحظه يک ديدار بکلی حذف کرده‌ايم، اما خوشبختانه مترجم و ويراستار با ظرافت، نکته سنجی و بيان خلاصه رويداد همراه با نقل مستقيم عبارات و جملات کليدی از متن حذف شده، سعی فراوان کرده‌اند که شيرازه داستان از هم گسيخته نشود و خواننده علاقمند می‌تواند به آسانی جوهر موضوع مورد بحث بخش حذف شده را دريافته و دنباله داستان را تعقيب کند.

هر چند از اين دستبرد راضی نيستيم و اعتراف می‌کنيم که "چنين وصله پينه‌هايی" بهر حال به اصالت يک اثر اد بی با شهرت جهانی لطمه می‌زند، اما اميد داريم شما نيز پس از خواندن کتاب انگيزه ما را برای چاپ شوخی، هرچند با دستبردی اندک تاييد نماييد."

مسئله، مسئله‌ی حذف است و عادت کردن به دیدن حذف به علّت "نپسندیدن". من نمی‌پسندم، پس حذف می‌کنم.

وقتی در جامعه‌ای پذیرفته شود که نه تنها يک جمله، بلکه يک بخش از يک کتاب و يا حتّا بيشتر از آن، سه بخش از یک کتاب حذف شود، آن‌هم کتابِ کسی که دیگر دستش از این دنيا کوتاه است و نمی‌تواند از خودش دفاع کند، پس دیگر تعجبی برنخواهد انگیخت اگر دیده شود سردمدارانش آدم‌ها یا گروه‌های اجتماعی را نیز از جامعه حذف می‌کنند.

نخستين سفير آمريکا در ايران ساموئل گرين ويلر بنجامين که در سالهای 1883 تا 1885 در زمان ناصرالدين شاه در ايران بوده، در کتاب "ايران و ايرانيان" از انتشارات گل‌بانگ چاپ 1363 می‌نويسد:

"... امر زندگی آنها، (ایرانيان) در خارج، و بدون مداخله اهل و عيال است. ثانياّ اعمال و افعال آنها، خيلی مشهود و بر ملاست. . . وضع زندگی داخله آنها، به‌طور اختفا و سرپوشی است."

او به این اشاره دارد که زن‌ها در خارج از چهاردیواری خانه دیده نمی شوند. زن‌ها از فعایتهای خارج از خانه و از سطح شهر حذف شده‌اند. حذف زن، حذف نيمی از جامعه از صحنه‌ی زندگیِ خارج از خانه است که به معنای حذف نیمی از جامعه از جريان اقتصادی و سياسی و حتّا ادبی است و چنین حذفی بی شک بی جزا و بی نتيجه نمی ماند و يکی از نتيجه‌های آن همين شاهد‌بازی و بچه‌بازی بوده که به فراوانی در ادبيات فارسی به‌چشم می‌خورد.

بايد گفت که کتاب "شاهد بازی در ادبيات فارسی" را بايد خواند. به ويژه کسی که به هر عنوان با ادبيات فارسی سر و کار داشته باشد، نبايد از اين کتاب غافل بماند.

اول که نگذاشتند کتاب منتشر شود و پس از انتشار هم دردسرهایی ایجاد کرده‌اند.

آقای شميسا از شاهدبازی در يونان باستان و جنبه‌ی فلسفی آن، چنان که نزد سقراط و افلاطون بوده آغاز نموده و تأثير آنن فلسفه را بر عرفان ايرانی بررسی می‌کند.

اين کتاب همان‌طور که از نامش برمی‌آيد، در تلاش است تا شاهدبازی را در ادبيات فارسی بررسی کند و به همين خاطر زياد به تاريخ نپرداخته است.

به بيان کتاب، تا آن‌جا که به ادبيات بستگی دارد، شاهدی در دست نيست که در ايران باستان چنين موضوعی مطرح شده باشد، به قول نويسنده:

"شاهد بازی در نزد اعراب باستان هم مرسوم نبوده است، زيرا در اشعار جاهليت و يکی دو قرن نخستين بعد از اسلام مدرکی در اين باره نمی‌توان يافت."

اما شاهدبازی نزد يونانيان و ترکان مرسوم بوده، با اين تفاوت که ترکان برای اين کار با فلسفه و معنويت هم کاری نداشته‌اند. و "بعد از ورود عنصر ترک در تاريخ ايران، اين امر به صورت وسيعی در ايران هم مرسوم شد."

ايشان برای اثبات اين امر دليل‌های فراوانی گرد آورده‌اند و نشان می‌دهند که ما، در ادبيات فارسی هر دو نمونه‌ی فلسفی و زمينیِ شاهد بازی را به فراوانی داريم و از اين جهت نه از يونان عقب مانده‌ايم و نه از ترکان!

به گفته‌ی نويسنده چون ما در زبان فارسی ضمير و فعل مؤنث و مذکر نداريم، برای کسانی که چندان با متن‌های قديمی آشنا نباشند، تشخيص مرد يا زن بودن معشوق می‌تواند دشوار باشد و برای اين امر نخست بايد کُدهايی را شناخت. برای مثال رقصيدن در مجلس‌ها و ساقی‌گری، از زمان حکومت ترکان يعنی غزنويان به بعد بر عهده‌ی پسران و يا مردان بوده و نه زنان، يا هر جا سخن از زلف يار است، نبايد پنداشت که مقصود زلف ياری است که زن بوده، چرا که به قول کتاب: "در مورد زنان معمولأ لغت گيسو را به‌کار می‌بردند".

ديگر اين‌که بايد توجه داشت که لباس مردان هم دامن داشته است و تنها به دامن زنان نمی‌آويخته‌اند. آن ياری هم که نيمه شب در يک کشور اسلامی با آن‌همه گزمه و عَسس، در سراپرده‌ی شاعر حضور به هم می‌رسانده و يا سوارکاری می‌کرده، زلف بر باد می‌داده، در بزم و مهمانی کنار مردان می‌نشسته و شراب می‌نوشيده، به احتمال نزديک به واقعيت، يک مرد يا پسر بوده و نه يک زن مقنعه بر سرِ اسيرِ پدر و برادر، و از همه بدتر اسير سنت‌های مذهبیِ آن زمان‌ها.

رقصيدن مردان به جای زن‌ها و نيز رقصيدن آن‌ها در مکان‌های عمومی حتّا در دوره‌ی پهلوی نیز در تئاترها رايج بوده است. در همان کتاب "ايران و ايرانيان" می‌خوانيم که:

"در قهوه‌خانه‌ها رقاصهای مردانه نيز ديده ميشود. قانون، اين است که رقاص، مردانه باشد، اما، در بعضی خانه‌‌ها، زنهای بيعصمت رقاصی ميکنند. رقاصهای مردانه از زمان طفوليت، رقاصی را تعليم ميگيرند، و گيسوهای خود را بلند ميکنند، که شباهتی به زن داشته باشند، و صورت خود را خيلی صاف ميتراشند، رقصهای مشرق‌زمينی، به‌طوری شهوت‌انگيز است که بيان آنها، برای ما، مقدور نيست."

ای بسا چنان‌که گفته شد يکی از مهم‌ترين علت‌ها و شايد مهم‌ترين علّتِ گرايش به معشوقِ مرد و گستردگی اين تمايل نزد شاعران پارسی‌گویِ گرفتار در حصارِ همه‌جانبه‌ی مذهب، همين "عدم حضور زن در جامعه" بوده است. زن‌ها گذشته از کار پايان ناپذير خانه‌داری، با توجه به کثرت اولاد، هم‌چون دستگاه توليد مثل، پيوسته بچه‌ای در شکم و يا زير پستان داشته‌اند و پس از پنج شش شکم زائيدن و بچه بزرگ کردن، ديگر گمان نمی‌رود چيزی از جاذبه‌ی جنسی در آنان باقی می‌مانده است.

البته کاش اين معشوقه‌ها مرد بودند! با مدرک‌هايی که در اين کتاب ارائه می‌شود، می‌بينيم که نزديک به همه‌ی شاعرانی که از معشوق مذکر سخن می‌گويند، پسری را در نظر دارند که هنوز صورتش مو در نياورده است. يعنی بچه‌ای که هنوز به بلوغ نرسيده است. اغلب آنها هم از شاگردان و پادوهای صنعت‌کاران و پيشه‌وران مانند نعلبندها، قصاب‌ها، بافنده‌ها و . . . بوده‌اند و البته به اضافه‌ی غلامان. گروه ديگری که مورد اصابت تير عشق اديبان ما قرار می‌گرفتته‌اند، سپاهيان ترک بوده‌اند که به شهادت کتاب، هم‌جنس‌گرايی در ميان خود ترکان بسيار گسترده بوده است.

در دوره صفويه و به‌ويژه افشاريه و زنديه لواطگری بسيار عادی و علنی شده و وقاحت و بی پردگی به آخرين درجه می‌رسد و به طور رسمی اَمرَد خانه‌هايی نيز داير می‌شوند ک ماليات هم می‌پردازند. رستم الحکما می گوید:

"در زمان شاه سلطان حسين کار به جايی رسيده بود که زنان و دختران و پسران را شبانه از منازلشان دزديده و پس از ارتکاب مناهی دوباره به خانه بر می‌گرداندند".

در اين زمان رندان و بهادرانِ دربار شاه سلطان حسين از سفرای ترکيه و هندوستان و ترکستان هم نگذشته، آن‌ها را گرفته و مورد تجاوز قرار می‌دهند. و نيز در زمان علی مراد خان زند به سفير انگليس تجاوز می‌کنند، آن هم چه تجاوزی!

در همين کتاب شرح اين تجاوز به نقل از رستم‌التواريخ چنين آورده شده است:

". . . در آن وقت آن خانه ميرزا مصطفای مذکور نشيمن باليوز انگليز بود و لرهای بسيار در آنجا هجوم نموده بودند، اموال آنجا را به غارت بردند. باليوز از راه خوف از درخت بالا رفت او را به ضرب سنگ از درخت به زير آوردند و چون باليوز جوانی بود خوش شکل و شمايل و معشوقيت تمام داشت آن لران بی‌مروت به زور و ضرب آن‌قدر با آن دلارام پری‌سيما وطی نمودند که از –ضرب عمودهای لحمی آن بی‌تميزان سپر شحمی آن محبوب با نزاکت چاک چاک گرديد و در ميان خون غوطه‌ور گرديد و نزديک به هلاکت رسيد. در آن حالت، آشنايی در رسيد و او را از دست لران رهايی بخشيد و تا يک سال تمام، جراحان با مهارت به معالجه او پرداختتند تا آن نازنين را صحيح و سالم ساختند."

توجه کنيد محمد هاشم آصف (رستم‌الحکما)، نويسنده‌ی رستم‌التواريخ چه صفت‌هايی را برای مرد انگليسی به کار برده است: خوش شکل و شمايل- دارای معشوقيت تمام- دلارامِ پری‌سيما- محبوبِ با نزاکت و نازنين. یعنی صفت‌هايی که ما امروزه تنها برای زنان به کار می‌بريم.

در غرب که همه‌گونه آزادی جنسی وجود دارد، بچه‌بازی يا پدوفيلی يک پديده‌ی زشت به حساب آمده و جرم شمرده می‌شود و با آن مبارزه می‌کنند، اما اين کار در دوره‌هايی در ايران چنان معمول و بديهی بوده که در بعضی دربارها کسانی بوده‌اند که نام شغل شريفشان "لعابچی" بوده و کار آنها "لعاب زدن به ماتحت امردان بود تا پادشاه با آنان راحت‌تر نزديکی کند." و آقای شميسا از قول رستم‌الحکما نقل می‌کند که:

". . . چون شاه جام جاه از باده گلرنگ خوشگوار مخمور و سرمست شد و دانشش از دست رفت، بی‌اختيار مستانه از جا جست و برهنه گرديد و غلامان امرد خود را فرمود همه برهنه شدند و دستها بر زمين انداختند و دبرها برافراشتند و شخصی لعابچی ظرف طلايی پُر لعابی در دست داشت و بر مقعدهايشان می‌ماليد و شاه سرمست به هر کدام ميل می‌نمود. . ."

اين‌ها همه نمونه‌ای است از بسیارها و من دوست دارم این جمله ی سيروس شميسا را تکرار کنم که در باره " شاهد بازی " می‌پرسد چگونه "با اين گستردگی مطلب در ادبيات و تاريخ ما، تا کنون نوشته مستقلی در اين باب فراهم نيامده است."

در هر صورت ايشان گام نخست را برداشته‌اند و با خواندن اين کتاب آشکار می‌شود که اين موضوع بسیار جای پژوهش و بررسی دارد و در آخر بايد گفت که اين از کتاب‌هايی است که نمی‌شود آن‌را نخواند.

حوض یشم

 

چنانکه رستم الحکما می گوید، در میان دریاچه‎ی روبروی چهلستون حوض کوچکی از سنگ یَشم برای تفریح شاه سلطان حسین صفوی ساخته بودند. او با سوگلی‎اش در جایی مخصوص که برایش تدارک دیده بودند به تماشای پیکر برهنه‎ی زیباترین دختران ایران می‎نشست که با پیچ و تاب تَن‎های لطیف‎شان در آن آبِ پاک، شناکنان برایش دلبری میکردند:حکایتِ حوض یَشم، راحتخانه، حظخانه و لذّتخانۀ شاه سلطان حسین"وقتی که آن فخرِ ملوک با معشوقۀ خود بر آن نشیمن می‎نشست، آب پاکی در آن حوض یشم جاری [بود] و جواهر رنگارنگ و لعل‎های رخشانِ بسیار در آن میریختند. پیوسته از فوّارهاش آب می‎جوشید. کشتی بسیار خوبی ساخته و در آن انداخته بودند که گاهگاهی شاه شاهان با زنان ماه‌طلعتِ حورلقای خود در آن می‎نشست و آن کشتی را به گردش می‎انداختند و او حظّ میکرد و لذّت میبرد.زنان ماه پیکرِ سیم اندامِ سروقدِ گلرخسارِ سمَن‎بَرَش در آن دریاچه به شناوری و آب‎بازی مشغول [میشدند] و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطانِ جمشید نشان، در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاه‎نشین، بر لبِ حوض یشمِ پُرجواهر جلوس مینمود.

SEARCH BY TAGS: 

No tags yet.
bottom of page