top of page

RECENT POSTS: 

FOLLOW ME:

  • Facebook Clean Grey
  • Twitter Clean Grey
  • Instagram Clean Grey

تو هم آرام می گیری



"... دیدم با مشت به در می‌کوبند. تا در را باز کردم خودش را انداخت تو. شاید بهتر است بگویم چیزی افتاد تو. سکندری خورد و افتاد زمین. نزدیک بود سرش بخورد به لبه ی حوض. چادر از سرش افتاد. دستش را به زمین تکیه داد و بلند شد. کوچه‌ی ما بن‌بست بود. فوری در را پشت سرش بستم. نفس نفس می زد. یک بلوز قرمز تَنَش بود. یک بلوز آستین کوتاهِ یخه هفت، با شلوار لی و کفش کتانی. پرسیدم:- "تنهایی؟"آب دهانش را قورت داد، چادر را روی شانه اش راست و ریست کرد و با سر اشاره کرد: "آره".لب‌هاش خشک بودند. می‌لرزیدند. لب‌هاش درشت و قلوه‌ای بود. پوسته‌های نازک و خشک شده‌ای روشان نشسته بود. گفتم:- "بیا تو!"از بغل حوض گذشتیم. بردمش بالا. از بطریِ توی یخچال، لیوان را برایش پر از آب کردم. گفت..."

این کتاب گذشته از کتابفروشی های ایرانی در اروپا، در سایت آمازون هم در دسترس شماست


نظر چند نویسنده در باره رمان "تو هم آرام می گیری"


"مدت‌ها بود رمانى فارسى نخوانده بودم كه زيبائى و شيوائى زبان مادرىِ ما، اين‌چنين جلوه‌ى چشمگيرى در آن داشته باشد. "مسعود کدخدایی" در اين رمان موفق شده تا اعماق روان دو شخصيت اصلى قصه‌اش نفوذ كند و از طريق آنان زندگى يك زوج پناهنده ايرانى در دانمارك را بكاود؛ كاوشى كه تلخ/شيرينى‌هاى زندگى ما دورازوطن ماندگان را با صداقت ثبت، و هنرمندانه بيان كرده است."

​رضا علامه‌زاده


"بهرام، شخصیت اصلی رمان همه چیزی دارد: زنی که عاشق‌اش است و دو فرزند که دوست می‌دارد. اما نشسته به مرور زندگی که از دست داده است. دارد خود و یادهاش را جمع و جور می‌کند تا روایت کند. اما انگار نه یادها که پس‌مانده‌ی یادها را جمع می‌کند. اما کاری بیش از این انجام می‌دهد و این رمان "ساخته"ی مسعود کدخدایی با بازی ِ اشارات آغاز شده و تا انتها پیش می‌رود. خود ِ داستان ساده است و راوی همان اول قول می‌دهد که می‌خواهد "همین‌جور خطی تعریف" کند. مردی است که تجربه‌های بسیار در وطن خود از سر گذرانده، عاشق زنی شده که مادر دو فرزندش است حالا. هر دو کار می‌کنند و زندگی‌‌شان را در وطن دوم دارند. نیازی به اشاره‌ی بیش‌تر نیست. خود ِ راوی ناقد خود ِ هم هست. شخصیت را می‌کشاند به زیر ِ مهمیز ِ اخلاق و نقد هم می‌کند. انگار امروز هم اخلاق زناشویی سده‌ی نوزدهمی ِ رمان‌های تولستوی و فلوبر می‌توانند جاذبه داشته باشند. راوی توانایی نگاهِ تیزبین به درون ِ شخصیت‌هاش را دارد. شرح ِ تنهایی شخصیتِ بهزاد" بی فروغلتیدن به احساسات رقیق: "... فکر نکن این‌که من تنها زندگی می‌کنم کار آسونیه! این از ناچاریه. من دیگه نمی‌تونم با کسی زندگی کنم، و البته به‌ت بگم که اینم هیچ چیز خوبی نیست".

کوشیار پارسی


"رمانی خوب و خواندنیست با حدیثی که به هر زبانی در هر فرهنگی خوانده شود ناگفتهها و جذابیتهای خودش را خواهد داشت."

خسرو دوامی


"اسم این رمان "تو هم آرام می گیری" همچون رهنمودی است که به گمانم دارد واکنش نشان می دهد به کار و بار نسلی که هیجان زده بود و در امور مداخله کرد. رمان کدخدایی در روند رمان های تبعیدیان به یک دوره سی ساله نظر میاندازد و بصورت صمیمی تجربههای روزمره یک مرد تبعیدی و همسر مهاجرش را به تصویر میکشد... آنچه مسلم است داشتن نگاه جامعه شناسانه نویسنده به زندگی در مرز خانه و وطن و غربت و اروپا روایت را خواندنی کرده است. اینجانب خواندن این رمان را برای شناخت وضع فرهنگیان تبعیدی پیشنهاد میکنم تا آنانی که به قولی چراغشان در آن خانه میسوزد بدانند که در غربت کسی را باد نمیزنند و روی پر قو کسی نخوابیده است."

مهدی استعدادی شاد


"رمان "تو هم آرام می‌گیری" یکی از زیباترین و خواندنی‌ترین آثار ادبیات داستانی ایران است در تبعید. رمانی که می‌توان با لذت آن را خواند و خواندن آن را به دیگران توصیه کرد".

اسد سیف

حوض یشم

 

چنانکه رستم الحکما می گوید، در میان دریاچه‎ی روبروی چهلستون حوض کوچکی از سنگ یَشم برای تفریح شاه سلطان حسین صفوی ساخته بودند. او با سوگلی‎اش در جایی مخصوص که برایش تدارک دیده بودند به تماشای پیکر برهنه‎ی زیباترین دختران ایران می‎نشست که با پیچ و تاب تَن‎های لطیف‎شان در آن آبِ پاک، شناکنان برایش دلبری میکردند:حکایتِ حوض یَشم، راحتخانه، حظخانه و لذّتخانۀ شاه سلطان حسین"وقتی که آن فخرِ ملوک با معشوقۀ خود بر آن نشیمن می‎نشست، آب پاکی در آن حوض یشم جاری [بود] و جواهر رنگارنگ و لعل‎های رخشانِ بسیار در آن میریختند. پیوسته از فوّارهاش آب می‎جوشید. کشتی بسیار خوبی ساخته و در آن انداخته بودند که گاهگاهی شاه شاهان با زنان ماه‌طلعتِ حورلقای خود در آن می‎نشست و آن کشتی را به گردش می‎انداختند و او حظّ میکرد و لذّت میبرد.زنان ماه پیکرِ سیم اندامِ سروقدِ گلرخسارِ سمَن‎بَرَش در آن دریاچه به شناوری و آب‎بازی مشغول [میشدند] و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطانِ جمشید نشان، در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاه‎نشین، بر لبِ حوض یشمِ پُرجواهر جلوس مینمود.

SEARCH BY TAGS: 

No tags yet.
bottom of page